الان میفهمم منظورش از اینکه منو به عنوان نامزدش معرفی کرده چی بوده.

الان میفهمم چرا میگفت ازدواج میکنیم.

چرا میگفت باران حس پدرانه رو تجربه کنه.

انگاری اون خیلی توی نقشش فرو رفته بود که میگفت دلم دلبسته ی تو شده

من اما چندان بازیگر خوبی نبودم.از نقش بازی کردن متنفر بودمحتی اگه این بازی رو راه مینداختم تهش چیشش ماه دیگه به باران چی بگمبه دلم چی.عشق قدیمیه من بازگشته بود و ازم نقش بازی کردن میخواست.امافقط برای شش ماه.من بعد شش ماه چه کنم.

نمیدونستم.توی دوراهی سختی گیر کرده بودم.دوراهی دل و عقلم.
دلی که چندسال پیش خودش شدش و عقلی که میگفت این بازی سر دراز دارد!!!
+بهم فرصت بده فکر کنم.
_چشم
اون شب گذشتاز مهراد خواستم چندروزی رو باهام تماس نگیره و نیاد شرکت.میخواستم افکارم آزاد باشه.هنوز فردا به شب نکشیده بود و داشتم باران و قانع میکردم که عمو مهراد کار داشت و گفت یه روز دیگه میاد که بریم شهربازی.مجبور بودم به دخترم دروغ بگم که سروکله ی مهراد پیداشد.
گوشیم شروع به زنگ خوردن کرد جواب دادم.
_دم درم میشه از فردا فکر کنی امشب به یه دختر کوچولو قول دادم ببرمش شهربازی و نمیخوام بدقول بشم.
+میخندم.بیا تو سر منو خورد این دختر اینقدر غر زد.
_باران هم منو دوست داره و مامانش نه.
درو باز میکنم و تلفن و قطع میکنم و جوابش میدم.
+از کجا معلوم!!
میخندد.باکس زیبای گلی را که در دستش هست به سمتم میگیرد.
_گل هاش برای بانوی خوشکل.شکلاتاش شریکی.
هنوز هم عاشق شکلات بود.تشکری میکنم و پاسخ میدهم.
+سه نصف.نصف من نصف تو نصف باران.
پوکر میشودانگاری از کودکی عروسکش را گرفته اند.
_مگه بارانم شکلات دوست داره.
+عاشق شکلاته مثل مامانش.
_هیچوقت حریف تو نمیشدم حالا حریف تو و باران.
+همینی که هست.حالام بیا تو مزه نریز .
میاد داخل از حمیرا خانوم خواهش میکنم تا آماده شدن ما از مهراد پذیرایی کند.
+من میرم آماده شم. .
_من به باران قول داده بودم نه مادر باران کهمیخندد.ضعف میروم برای خنده اش.همان شیطنت های قبل را دارد.فقط غم چشمانش پنهان نشدنی است!
+به باران که قول دادی انگار به من قول دادی.بعد من با تو نمیام که تنهایی میام.
_منم گذاشتم.دربست درخدمت اول توام بعد باران.
+ممنونم خدمتکار.زبونمو درمیارم و فرار میکنم.صدایش را میشنوم
_دارم براتمن خدمتکارم آره.یه گاز از لپت مهمون منی.
چیزی نمیگم.میخندم و به سمت اتاقم میروم.من چه بی خود شاد شده بودماین چندروز چرا از سیگار فاصله گرفته بودم.همدمم چی شد.
بهترین مانتو و شلوارم را انتخاب میکنم و آرایش کمی مهمان صورتم میکنمموهایم را آزادانه روی شونه هایم میریزم و شالم را روی سرم.
با خالی کردن ادکلن و برداشتن کیفم به طبقه پایین و سمت مهراد میروم
هنوز چندقدمی به پایین نرفته ام که به سمتم برمیگردد.
_هنوزم اول عطرت میاد بعدا خودت.فوق العاده شدی.
پیش او میرسم.دستم را میگیرد و میبوسد.
_آرایش کم خیلی بهت میادمثل فرشته ها.
+تشکری میکنم .
باران را صدا میکنم.از وقتی مهراد آمده حتی برای سلام کردن هم از اتاق بیرون نیامده.
از حمیرا خانوم میخواهم که به باران در آماده شدنش کمک کند.
بعداز نیم ساعت بالاخره باران شیک و خوشکلم از اتاقش بیرون می آید.
_سلام مهراد جون.میدونستم بدقول نیستی.
_سلام دختر گل.درست دونستی بیا یه بوس بده.
باران به بغل مهراد می آید و مهراد روی سر باران را میبوسد.
مشغول خوردن آبمیوه ای هستم که حمیرا خانوم زحمتش را کشیده که صدای معترض باران و مهراد می آید
مهراد:_بلند نمیشی شکمو.
باران:_بهاری پاشو دیجه تحطیل میکنه.
+باشه بابا چه خبرتونه.آبمیوه ام را روی میز میگذارمبریم.درضمن باران خانومممم.خودش خوب میدانست منظور من از باران خانوم یعنی اینکه باید بگوید مامان نه بهار.
_باجه بهاچیزه مامانی.
مهراد میخندد و با هم از خانه خارج میشویم.
برای اذیت کردن مهراد به سمت ماشینم میروم که صدایش را میشنوم
_کجااااا
+با ماشینم میام دیگه.
_لوس بازیاشواخم میکند._رفتی طرف ماشینت نرفتیا
+اوه اوه خشم اژدها رو.
_با ماشین من میریم بهار.
+باشه اخمتو باز کن بابا ترسیدم.
_میخندد‌.توهنوزم زور باید بالا سرت باشه تا حساب برداری
میخندم و هیچ نمیگوییم.به سمت ماشینش میرویم و سوار میشویم.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Tommy دیوونه بودم که دل بستم به دیووونگیاش شبکه جهانی اربعین مهدوی Mow اینستاگرام مارکتینگ و ادمین پیج اینستاگرام Eric طراحی سایت ساخت اپلیکیشن حرفه ای electric scooter - tzgerui.com